تقدیمش میکنم به کسی که عاشقانه دوستش دارم
و خواهم داشت
...............
برای تو نامه ای می نویسم...
دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.دلتنگی که فاصله را نمی فهمد!
نزدیک باشی و اما دور...دور...دور!
تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.
تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند...
پر از کوچه هایی که همه ی آن ها
برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند!
فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین
چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند!
خون بهای این دل های شکسته را
چه کسی می دهد؟!
حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم.
می دانی،نامه ها می مانند حتی وقتی برای همیشه پنهان باشند
و کسی که باید،آن ها را نخواند!
قرار نیست این را هم بخوانی...
قرار نیست بیقراری ام را بفهمی!
قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد
و
چند واژه را پنهان کرد...
قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت
و
عشق چه درد بزرگی است...
قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم!
و چه اندازه این دوست داشتن پیرم کرد...
اما برایت این نامه را می نویسم
برای روزی که تو هم دلتنگ باشی!
دلتنگ کسی که دوستش داری...
برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی
و
هزار قاصدک را بوسیده باشی!
برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دویده باشی
و با بغضی سنگین در انتظارش
نشسته باشی!
برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری
از آمدنش نباشد و هزاربار پیراهنش را
بوییده باشی !
تو فکر می کنی آن روز چند سال خورشیدی دیگر است؟
آن روز چقدر از هم دور شده باشیم؟
پای کدام بن بست کنار کدام درخت پایین کدام پنجره
برای آخرین دیدار گریسته باشیم ؟
هنوز زود است...
برای تو که از حال دلم غافلی زود است..
نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم...
نباید بفهمی که قدم هایم هر روز پیر و پیرتر شده اند!
و هر روز سایه ام ،کمرش خم و خم تر می شود!
این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم...
برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم...
وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند
دیگر از تو خبری نمی گیرم
شاید نشانی ام را گم کرده ای...
گیسوانم یک در میان سپید و سیاهند
مثل روزهایی که یک در میان شاد و ناشاد می گذرند!
کوچه ها را که نگو...
بی خبرتر از آن می گذرم که پنجره ای برایم گشوده شود...
تکان دستی،سلامی...
خیال کن غریبه ای که او را هیچ کس نمی شناسد!
هنوز هم ایستگاه ها را دوست دارم...
نیمکت هایی که بوی تنهایی می دهند.
هنوز هم انتظار را دوست دارم.
هنوز هم زل می زنم به هر قطاری که می گذرد...
به دست هایی که توی هوا تکان می خورند
و
به بوسه هایی که میان دود...گم می شوند !
خوش به حال قطارها همیشه می رسند...
اما من ...هیچ وقت نرسیدم !
هیچ وقت...تمام زندگی ام فاصله بود...
این نامه باشد برای روزی که
یکی از این قطارها مرا هم با خودش برده باشد...
چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو،
از مسافری که عمری عاشقت بود ...
†??'§ : آواره مرگ, وب سایت رسمی آواره مرگ, بهنوش , دهرم, عکس عاشقونه, مشکی پوشان آواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم, مشکی پوشان آواره مرگ , مشکی پوشان , مشکی, سیاه, مشکی پوش , مشکی , مشکی , دنیای بی کسی,
دیگه واقعا رسیدیم به عید رسیدیم به تعطیلات رسیدیم به استراحت چقدر وقت خوبی برای خودسازی چقدر وقت خوبی برای بازسازی چقدر وقت برای تفکر تفکری برتر از عبادت به خالق به هستی به عشق تفکر به مفید بودن به تلاش به محبت وای که چقدر کار داریم و وقت کم است
زندگی هیچ نبود،
و به آسانی یک گریه گذشت.
کودکی را دیدم که دلش غمگین بود و بدنبال عروسک می گشت.
تا که در رویاها
همه دار و ندارش،
قلک بی اعتبارش و دل خسته و زارش
همه را بی منت، به عروسک بخشد
غافل از آینده.
***
زندگی فلسفه ای بیش نبود
که در آن بیزاری، رهنمای همه یاران شده بود
و محبت، افسوس.
من خودم را دیدم، آن زمانی که دلم سوخته بود
و تو را می دیدم، بی خبر از من و غمهای دلم
و تو آن عصیانگر،
که نماد همه خوبان شده بود!!
و سخن از غم یاران می گفت
واپسین لحظه دیدار عجیب
خود نصیحت گوی، من دیوانه شدی
و سخن از رفتن،
سخن از بی مهری!!
تو که خود می گفتی
خسته از هرچه نصیحت شده ای.
***
حیف از بازی ایام،
دریغ از تکرار
†??'§ : آواره مرگ, وب سایت رسمی آواره مرگ, بهنوش , دهرم, عکس عاشقونه, مشکی پوشان آواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم , دنیای بی کسی,
دلت را بِتِکـــــــــــآن
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت ...
باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند ...
کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"...
خـانه تـکانی دلـت مبـارک
†??'§ : آواره مرگ, وب سایت رسمی آواره مرگ, بهنوش , دهرم, عکس عاشقونه, مشکی پوشان آواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم , دنیای بی کسی ,
نمیــــــــــــشه زنـــــــــــــده بمونم اگه دستــــــــــــاتــــو نگیـــــــــــــرم
که بــــــــــمونم تکو تنــــــــــــها
دیـــــــــگه طاقتم تمومه هــــــــی نکن امروزو فـــــــردا
میــــــــــدونم حـــــــــــق با نــــــــــگاته
پیـــــــــــــــش چشمــــــــــــــ تو حقــــــــــــیرم
وقتهــــا خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :
" نــــذار برم "
یعنـــــــی بــرم گــــردون
سفــــت بغلـــــم کـــن
ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــــه ت و
بگــــــو :
"خدافــــظ و زهــــر مـــار!!!!!!!
بیخــــــود کــــردی میگی خدافـــــظ
مگـــــه میـــذارم بــــری؟!!
مــــــگه الکیــــــــه!!!!"
چــــــــرا نمیـــــفهمـــــن نمیخــــــــوای بری؟!!!
آدمی پرنده نيست
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود
سرنوشتِ برگ دارد آدمی
برگ، وقتی از بلندای شاخهاش جدا شود
پايمال عابران کوچهها شود..
همیشه بر این عقیده راسخ خواهم ماند که
این عشق است که زندگی را شور ونشاط می بخشد.اینکه بدانی کسی دوستت دارد تا مرز جنون
و تو بدانی که برایش مهمی.این دومی مهمتره.
چون خیلی از عشقها در مرحله ی اثبات به معشوق
متوقف می شه و بهش گفته می شه عسق یک طرفه.
عشق یک طرفه مثل یک پرونده ی متروکه و ناکام در بایگانی عنکبوت بسته ی ذهنت خاک می خوره و آرام آرام می پوسه.
باید به معشوق اثبات کرد که عشق چقدر برات مهمه و حاضری براش سالهای سال وقت و عمر صرف کنی.
ما انسانها نمی دانیم که تحمل این زندگی در دوری از معشوق فقط با آب دادن به گل عشق هست که امکان پذیره. باید به این گلدان آب داد و رسید تا ریشه بزند و در تاروپودت ریشه بدواند تا معشوق شکوفه زدن این عشق را در وجودت به تماشا بنشیند
گاهی هم هست که بعضی هنوز در کاشتن این دانه در گلدان متوقف شده اند.
نه گیاهی جوانه زده و نه ریشه ای شکل گرفته
چطور می توان تا شکوفاشدن گل عشق صبر کرد و صبر کرد؟
چهارشنبه هم رسید
بی حضور عاشق تو چه عجیبه گریه کردن تو که نیستی تا ببینی دل أسمون شکسته جاده تا صبح قیامت منو این باهای خسته باعبور هرستاره .....! میرسه آخرش دوباره میزنم از اول! عاشق قدیمیای شادمهرم! این روزا حالم.... نمیدونم چم شده!!؟!! فقط میدونم داغونم! هیچ موضوع خاصی نیست که اذیتم کنه! وضعیت درساهم که خوبه! اما نمیدونم چرا اینطوری میشم! بیچاره زهرا که چقد دیشت بخاطر من اذیت شد!اونم مونده بود چیکارکنه!؟ فقط واستاده بودوبمن نگاه میکرد! نگرانیش بدجور اذیتم میکرد!
همان عصر پاييزی
تا نگاهت کردم،
دانستم
که تا آخرين روز زندگيم
چشم در چشم تو خواهم داشت
همان طور که دانستم هيچوقت
هيچوقت
دست به دست من نخواهی سپرد
هم نفس که بماند...
و از آن روز بازی ما شروع شد
بازی سکوت
بازی نگاه
بازی لبخند تو
بازی اشک من..
زمينی که رويش راه می رفتی را
می پرستيدم
و می دانستی...
همه می دانستند...
و تو چه ساده هم بازی ام شدی
چه ساده پر و بال دادی به روياهای من
روزها گذشت
به پايان قصه می رسيديم کم کم
و تو چه ساده فراموشم کردی
و هيچ نمی دانی که من
چنان دوستت داشته ام
که بعد از تو
همه دوست داشتن هايم بدلی اند...
ا حالا شده عاشق بشين؟؟؟
ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟
ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟
ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟
ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟
ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟
مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟
ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟
ميدونين ...؟؟؟
اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و آموزندس...
وقتي
يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدي
طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن
همه چي با يک نگاه شروع ميشه
اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که اوناي ديگه ندارن ...
محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق ، درش رو هم قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه.
حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي احساس مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو با كسي داري از دست ميدي.
مي بيني كار دل رو؟
شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟! خلاصه بعد يه جنگ و
جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري ولي همش از خواب ميپري ...
از چيزي ميترسي ...
صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه كه توي فكر و ذهنت قدم مي زنه
به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي افتادم ! آخه من چمه ؟
راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه چي از بين رفته و فقط اون مونده
طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه
وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن
گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه نگاهي مي كنه !
آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه و بعد ولش مي كنه به امون خدا
وقتي باهاته همش سرش پائينه
تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده
ديگه از آن خودت نيستي
بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟ يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت
سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني ...
فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي...
خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه ...
هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتي ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره ...
وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش ...
ولي اون ...
سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل ميزنه و بهت ميگه
اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني !
دنيا رو سرت خراب ميشه
همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو
بهش مي گي من … من … من
از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم وبراي هميشه تركت مي كنه
ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه
يه هويي صداي شكستن چيزي مي آد
دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش روي زمين ميريزه
دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته بهش قول داده بودي که هيچوقت به خاطر اون گريه نميکني چون ميگفت اگه يه قطره اشک از چشماي تو بياد من خودم رو نميبخشم ...
دلت ميخواد بهش بگي چقدر بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد
بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟با سر بهش ميگي آره!...
وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟ميگه چون دوستت دارم!
انگشتري رو که تو دستته در مياري آخه خيلي اونو دوست داره بهش ميگي مال تو ...
ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...ميگه فقط تو دست تو قشنگه...
بعد دستت رو محکم فشار ميده و تو چشمات نگاه ميکنه و...
بعد اون روز ديگه دلت نميخواد چشمات رو باز نمي كني
آخه اگه بازشون كني بايد دنياي بدون اون رو ببيني
تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟
و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني
دل شكسته اي كه تنها چاره دردش تويي...
صبر می کنم
اگر که آمدی
و ایستگاه قافیه خیالم را
به خیسی چترت
پناه دادی که چه بهتر
اما
اگر نقطه ی پایانی را بر کرسی
بی دفترانه ام گذاشتم
راهی ندارد برای بازگشت بی سطر تو
چون نه قطاری مانده
نه دفتری
و نه بارانی برای بارش
و نه بازگشت به خانه بی سقف و بی خاطره
که دولت چه میخواهد از جان مجلس
یا مجلس چگونه کنار میآید با قوه قضاییه ...
به من مربوط نیست که اختلاس سه هزار میلیاردی یعنی چه
و اصلا سه هزارمیلیارد چقدر است و
پشت ماجرا چه پدرسوختههایی هستند
به من مربوط نیست دیگر
که حکم جلب دارد و
آبرو میبرند...
پس ای ابر خطاپوش ببار...
به من مربوط نیست که بگویم آقای "ایکس" که کمی چاق است
که بود و کجا بود
و چه شد که شد و افتاد
یا اقای "وای" که شکل مستر فلان بود
یا آقای "زد" که لاغر است و مدام قول میدهد
اصلا که بودهاند و کجا بودند
یا این که این جماعت زیبایی اندام
چه ارتباطی با سیاست دارند
ای کاشکی آقای "ایگرگ" این الف بچهها را نمیآورد...
(این ایگرگ میتواند آقای آلبرت انیشتن باشد
که لابد ارتباطی با اختلاس هم دارد)
من فقط باید بنویسم آقای "ایکس" و "زد"
و شما خیال کنید که آنها آقای سنگ پایند یا آقای رب گوجه فرنگی
وقتی که قاط میزند اقتصاد سیاسی
سیاست فرهنگی
باید که هنگ کند
اشعار من
و گاه شعر همین میشود که میبینی
البته ما شاعران میدانیم که حال سیاست خوب نیست
البته ما دانش آموزان میدانیم
تا وقتی اختلاس حل نشود
کیف قاپها تمام نمیشوند
البته ما ریزه میزهها میدانیم
که اختلاس ریشه داشت در حرمسرای آقامحمدخان قاجار
در سبیل ناصرالدین شاه
و ریشه دارد در ویلاهای کانادا
پس ربطی به رییس بانک ملی ندارد
که رفته است دوش آب خنک بگیرد در جایی مثل پپسی
البته ما شاعران میدانیم
که دولت بی تقصیر است
و مجلس محترم بی تقصیر است
حتی آقای "ایگرگ" و "زد" بی تقصیرند
گناهکار واقعی نیروی جاذبه زمین است
و من هم بی تقصیرم
اما
وقتی کسی معذرت نمیخواهد
من عذر میخواهم از همه
مردم عذر میخواهند از شما
ما را ببخشید آقای "ایکس"
تصدقت بروم آقای "ایگرگ"
شما بی نظیرید آقای "زد"...
چون سنگ ها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش میکنی
دست مرا که ساقه سبز نوازش است
با برگ های مرده هم آغوش میکنی
گمراه تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
""""خوش باد مستیت که مرا نوش میکنی""""
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش میکنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟
_فروغ فرخزاد_
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر
دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
خورشید مهری رخ بتاباند
دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
بیاید راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر
دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی
با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا
تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است
دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد
با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خود را
اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خود را
دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و
با او بگویی:
بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست
دعایت می کنم، روزی
نسیمی خوشه اندیشه ات را
گرد و خاک غم بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور
دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی
با موج های آبی دریا به رقص آیی
و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی
بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی
لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
در میان هستی بی انتها باید تو می بودی
بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا
برایت آرزو دارم
که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بگیرد آن زبانت
دست و پایت گم شود
رخساره ات گلگون شود
آهسته زیر لب بگویی، آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را
ندانی کیستی
معشوق عاشق؟
عاشق معشوق؟
آری، بگویی هیچ کس
دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را
تو را در لحظه های روشن با او
دعایت می کنم ای مهربان همراه
تو هم ای خوب من
گاهی دعایم کن
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن
حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!
نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم…
نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….
این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….
راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم!
راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی
برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم
سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!
برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !
حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی….
حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم …
†??'§ : دست نویسه مجید خراطها, اواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم, بهنوش16, جواد13, فرشاد, ایکس لاو, زکس ودا,
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم…
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم
†??'§ : دست نویسه مجید خراطها, اواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم, بهنوش16, جواد13, فرشاد, ایکس لاو, زکس ودا,
وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام …
†??'§ : دست نویسه مجید خراطها, اواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم, بهنوش16, جواد13, فرشاد, ایکس لاو, زکس ودا,
تورا.... اورا... دست دردست یکدیگر... دلم میخواهدحسودی کند امانه... خوشی ات راباجان ودل میخواهم... بغض میکنم... شایدحسودی میکنم اما نه... فرومیخورم بازهم بغض میکنم... اماتومیبینی ونبایدببینی بازهم فرومیخورم... نه دیگر نمیتوانم آسمان... کمکم کن... بغضهایم را به تومسپارم توکه گریان باشی مردم شکرمیگذارند... بغضهایم رابه تومیسپارم تاگریان شوی وخلق غم هایم راشکرگذارند... گریان شو... تاناله هاوزاری ها شبانه ام زمین سرد را سیراب کند. اما نه... آسمان میترسم... بغضهایم رابه تو میسپارم اما... اما خدابه خیر کند اشک هایت را آسمان خدابه خیر کند باران امشب را...
†??'§ : دست نویسه مجید خراطها, اواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم, بهنوش16, جواد13, فرشاد, ایکس لاو, زکس ودا,
هی فلانی !!...
زندگی شاید همین باشد.
مهدی اخوان ثالث
..............
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود...
صحنه پیوسته بجاست...
خرٌم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد!!!...
†??'§ : دست نویسه مجید خراطها, اواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم, بهنوش16, جواد13, فرشاد, ایکس لاو, زکس ودا,
دلتنگی لحظه فروپاشی مرا که غرور من جان داد ُندید دلتنگی معنی خانه رقیب ُباور ویران شدهُ دستت در دست دیگری را نمیفهمد و طعم پس زدگی را نچشید و دلتنگی زیر ریزش سیل آسای اشک که از عقل و عشق هر چه بود را میشست و میبرد خیس نشد و دلتنگی فقط لحظه هایی که از ما شدن سخن گفتی با خودش تکرار میکند و معنی بی چتر دویدن در روز بارانی را و معنی دستهای گرمت که قفل شد در دستم و به من قدرت پرواز میداد و نگاههای سنگین و طولانی و تبسم های معنی دار را به خاطر سپرده است حالا دلتنگی برنده است و من از پس تمام این لحظه ها دلم برای تو تنگ است
†??'§ : دست نویسه مجید خراطها, اواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم, بهنوش16, جواد13, فرشاد, ایکس لاو, زکس ودا,
سلام دوستان عزیز 2 عدد عکس
از دست خط سلطان احساس مجید خراطها
این دو عکس برای دوستانی که گفته بودند
دیجی زیرو سون با ریمیکس جدیدش
مجید عزیزو خرد کرده که میبینند اینگونه نبوده
برای مشاهده به ادامه مطلب بروید
†??'§ : دست نویسه مجید خراطها, اواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم, بهنوش16, جواد13, فرشاد, ایکس لاو, زکس ودا,
??ادامه مطلب??
به خاطر دلم شده یک شب بیا به خوابم برای لحظه ای شده بیا بمون کنارم نکنه یه روز بری سفر بری یه روزی بی خبر دلم میگیره نازنین بیا منو با خود ببر هر چی بخوای همون میشم برات میمونم همیشه اگه بگی دوستم داری هر چی بخوای همون میشه بخاطر تو از خودم از همه دنیا میگذرم دنیا چیه بخاطرت از دل و جونم میگذرم هرچی که عشق با نگات نثار چشمات میکنم گلهای دنیا رو همه نثار دستات میکنم هر چی بخوای همون میشم برات میمونم همیشه اگه بگی دوستم داری هر چی بخوای همون میشه ستاره های آسمون کمه بریزم روسرت عطر یه دنیا گل سرخ میگیرم از عطر تنت خورشید و ماه میگیرم از آسمون اون چشات دنیا رو آتیش میزنم با حرم داغ نفسات هر چی بخوای همون میشم برات میمونم همیشه اگه بگی دوستم داری هر چی بخوای همون میشه
†??'§ : اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم,
من عشق را در تو
تو را در دل
دل را در موقع تپیدن
و تپیدن را بخاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت
سکوت را در شب
وشب را در بستر
و بستر را برای اندیشیدن بخاطر تو دوست دارم
من بهار را بخاطر شکوفه هایش
زندگی را بخاطر زیبایی اش
و زیبایی اش را بخاطر تو دوست دارم
من دنیا را بخاطر خدایش
خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم
برگرفته از: وبلاگ دوست خوبم ارام
†??'§ : :اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم,
بهارا با من و ما مهربان باش
دراین بی آشیانی آشیان باش
دل تنهای من بی همزبان است
در این بی همزبانی همزبان باش
بهارا قلب من امروز مرده
در این مردن تو بر من روح و جان باش
بیا در قلب من بنشین هم اینک
در این بی سایبانی سایبان باش
مرا کز هر دو عالم بی نصیبم
نصیبی باش و بر تیرم کمان باش
به ویدا گو که دست از خویش برکش
تو همچون ما بیا و یک جهان باش
با هر قدمی که بر میداری ،
صدای خرد شدن برگ های پاییزی به گوش میرسد.
اون صدا ، فقط یه صدا نیست..
بغض پاییز است!
پاییز ناامیدی که بی بهار ، چشم انتظار زمستانی سرد است.
سلام ای کسی که برای من ارزش دو دنیا رو داری
عشقم بد نبود میامدی و یک پیام میگذاشتی به جای گردش تو اینترنت و سرچ موارد بی خود بیا و برای من پیام بذار
خیلی دلم گرفته اصلا طاقت شنیدن صدای تو ندارم وقتی از من دوری وقتی می دونم امشب چه اتفاق فجیعی می خواد برای تو بی افتد
دعا کن بتونم حرفهام رو برای تو بزنم
امشب در حد مرگ تنهام و حتی دل خدا هم برای من نمی سوزه
امشب به حدی تنهام که فقط می خوام گریه کنم و این اشک هیچ وقت بند نیاد
خیلی سخته ته مونده امید و آزو و توانایی رو جمع کنی تا برای تنها کسی بذاری که خیلی دوستش داری اما زمانی این کارو می کنی اون اصلا توجه به تو نداره
خیلی سخته وقتی می شینی و می بینی تمام زندگیت تصمیم هایی که گرفتی همه باطل بوده
اصلا حالم خوب نیست فشارهای زندگی از یک طرف ، بیماری تو از یک طرف ، دوری از تو یک طرف و....نمی دونم چه باید بکنم
تلاش می کنم تو تشویق کنم به سلامتی خودت اهمیت بدی ! اما دریغ از توجه تو !!؟ اصلا متوجه می شی اگر تو مریض باشی مرگ من فرا می رسه ؟؟؟!
این رو بدون برام سخته برات بنویسم چون الان تو جایی هستی که من رو می کشه .
ای کاش تو ....
دوستت دارم
†??'§ : اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شيراز, فارس, فراشبند, تصاوير عاشقانه, غمگين, وب سايت رسمي اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شيراز, فارس, فراشبند, تصاوير عاشقانه, غمگين, وب سايت رسمي اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شيراز, فارس, فراشبند, تصاوير عاشقانه, غمگين, وب سايت رسمي اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شيراز, فارس, فراشبند, تصاوير عاشقانه, غمگين, وب سايت رسمي اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شيراز, فارس, فراشبند, تصاوير عاشقانه, غمگين, وب سايت رسمي اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شيراز, فارس, فراشبند, تصاوير عاشقانه, غمگين, وب سايت رسمي اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شيراز, فارس, تصاوير عاشقانه, غمگين, وب سايت رسمي اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16,
بازهم بی کسی رو چاره کردیم . . .
†??'§ : اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16, اواره مرگ, بهنوش, دهرم, شیراز, فارس, فراشبند, تصاویر عاشقانه, غمگین, وب سایت رسمی اواره مرگ, Avarehmarg, javad13, behnoosh16,
سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!! خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!! دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد : " دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند !!
از ديو و دد ملول بود و با چراغ گرد شهر مي گشت.در جست و جوي انسان بود.گفتند:نگرد كه ما گشته ايم و آنچه مي جويي يافت مي نشود. گفت:مي گردم،چون گشتن از يافتن زيباتر است.وگشت:قحطي است،نه قحطي آب و نان،كه قحطي انسان. برآشفتند و به كينه برخاستند و هزار تير ملامت روانه اش كردند،كه ما را نمي بيني كه منكر انساني!چشم باز كن تا انكارت از ميانه برخيزد. خنده زنان گفت:پيشتر كه چشم هايم بسته بود،هياهويي مي شنيدم،گمانم اين بود كه صداي انسان است.چشم باز كردم اما همه چيز ديدم جز انسان. خنجر كشيدند و كمر به قتلش بستند و گفتند:حال كه ما نه انسانيم،تو بگو اين انسان كيست كه ما نمي شناسيمش! گفت:آن كه دريا دريا مي نوشد و هنوز تشنه است،آن كه كوه بر دوشش مي گذارند و خم به ابرو نمي آورد،آنكه نه او از غم كه غم از او مي گريزد،آن كه در رزمگاه دنيا جز با خود نمي جنگد،از هر طرف كه مي رود جز او را نمي بيند،آن كه با قلبي شرحه شرحه تا بهشت مي رقصد،آن كه خونش عشق است و قولش عشق،آن كه سرمايه اش حيرت است و ثروتش بي نيازي.آن كه سرش را مي دهد،اما آزادگي اش را نه.آن كه در زمين نمي گنجد،در آسمان نيز.آن كه مرگش زندگيست. آن كه خدا را... او هنوز مي گفت كه چراغش را شكستند و با هزار دشنه پهلويش را دريدند!!! فردا اما باز كسي خواهد آمد،كسي كه از ديو و دد ملول است و انسانش آرزوست...
به سراغ من اگر مي آييد پشت هيچستانم. پشت هيچستان جايي ست. پشت هيچستان،رگ هاي هوا،پر قاصدهايي ست كه خبر مي آرند،از گل وا شده ي دورترين بوته ي خاك روي شن ها هم،نقش هاي سم اسبان ظريفي است كه صبح به سر تپه ي معراج شقايق رفتند پشت هيچستان،چتر خواهش باز است تا نسيم عطشي در بن برگي بوزد زنگ باران به صدا مي آيد آدم اينجا تنهاست و در اين تنهايي «سايه»ي ناروني تا ابديت جاريست به سراغ من اگر مي آييد،نرم و آهسته بياييد مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهايي من...
سلام خدا خوبي؟چه خبر اون بالا؟همه چي روبراهه؟شكرت الان ساعت12شبه.دلم گرفته بود.گفتم بيام برات بنويسم.مثل هميشه كسي جز تو پيدا نكردم. اما اين دفعه اومدم بگم منو ببخش. ببخش اگه ديگه صدات نميكنم،باهات حرف نمي زنم،نميگم دلم برات تنگ شده... منو ببخش اگه ديگه ازت چيزي نمي خوام،اگه ازم ميپرسن چه آرزويي داري،ميگم هيچي... منو ببخش اگه مثل اون روزا برات گريه نميكنم و غصه هامو برات نميگم.... ببخش اگه ديگه برات غر نمي زنم و غصه ي دلمو پيشت خالي نميكنم... نميخواستم اينجا تورو ازم بگيره... نميدوني چقدر هواي شبهاي آروم و پرستاره ي تابستونو دارم! توي حياط رو به آسمون دراز ميكشيدم و آسمونو نگاه ميكردم.بزرگترين لذت زندگيم بود شباي پرستاره ي تابستونت... شبهاي بلند،من و تو و تنهايي،حرف هايي كه با سكوت بهت ميگفتم.... ميگفتم،گريه ميكردم،محاكمه ت ميكردم... ببخش اگه ديگه مثل قديم باهات نيستم... اما خدا اين روزا خيلي دلم گرفته... تو كه ميدوني من اين پايين هيچكسو ندارم... «سايه»ي تو تنهاي تنهاس... اين روزا هر وقت سرمو بلند كردم و به آسمونت نگاه كردم بدون دارم صدات ميكنم يادت نره نگام كني...
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه ی جانم،گل یاد تو درخشید. باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید. یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم. ساعتی بر لب آن جوی نشستیم، تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت، من همه محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام. خوشه ي ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب. شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ. یادم آيد تو به من گفتی از این عشق حذر کن! لحظه اي چند بر این آب نظر کن. آب،آیینه ی عشق گذران است. تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است. باش فردا که دلت با دگران است! ‹تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن!› با تو گفتم:‹حذر از عشق؟' ندادنم سفر از پیش تو؟هرگزنتوانم،نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی من نه رمیدم،نه گسستم باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم،همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم،نتوانم اشكي از شاخه فرو ريخت مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت! اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم،نرمیدم... رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...
دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر میکشیدم
و لابهلای ابرها پرواز میکردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس میزد
آنگاه با خمیازهای ناباورانه
بر شانههای خستهام دستی کشیدم
بر شانههایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس میکردم
خوب فکر کن که من توی تنهایات تو دل تنگیات کی بودم برات و تا کجا موندم به پای تو به خودت برگرد و ببین از همه دل کندم و به تو وابستم همه ی زندگیمو گذاشتم برای تو منم قید همرو به خاطر تو زدم که دیگه دل به کسی جز تو ندم این و بدونی عاشق تو منم تو خیالمم نبود این جوری عاشقت بشم تو می گی فرقی نداره هرچی گفتم بی خوده می گی راحمون جدا شد همه چی عوض شده ولی تو هر چی بگی بازم پریشون توام باز مثل گذشتها واره و حیرون توام
خود تو بزار به جای من ببین چی می کشم
C†?êmê§ |
صفحه قبل صفحه بعد