بعد از… خیلی وقت سلام… پیشا پیش حلول ماه مبارک رمضان و تبریک می گم. درسته که قالب سایت هنوز درست نشده ولی دیگه من نتونستم جلو خودم و بگیرم و پست ندم. دوست ندارم دیگه زیاد در مورد اتفاقاتی که برای تنهایی افتاد صحبت کنم. ولی این مدت خیلی اتفاق هارو پشت سر گذاشتم. عموم که بنده خدا فوت کرد… ثبت نام دانشگاه تهران واسه ارشد البته واحد بین الملل. که من و مجبور به یه سفر به کیش و یکی هم به تهران کرد. از این طرفم که سایت و ماجرا های دیگه خلاصه. بعد هم که خاله طراح سایت فوت کرد و … خلاصه هرچی اتفاقه با هم…. دنیاست دیگه! چیکارش می شه کرد. مهم ترین ویژگیش گذرا بودنش هست که شکر خدا می گذره.
خلاصه از امشب فکر کنم دوباره قلب تنهایی طپش اش رو پر شر و شور تر شروع کنه. ممنونم از همه دوستایی که موندن و تنها نذاشتن مارو و تشکر از همه کسایی که رفتن و نیومدن تا بمونن اونایی که موندنی هستند و معلوم شه کی رفیقه و کی رفیق نیمه راه. خلاصه خدایا شکرت.
اسمش را می گذاریم دوست مجازی
اما آن سو یک آدم حقیقی نشسته
خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند
وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد
وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش
نگرانش می شوم
دلتنگش می شوم
وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود
مطمئن می شوم که حقیقیست
هرچند کنار هم نباشیم
هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم،
من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم
هرکجا که باشد…!
دلم می گیرد از هر چه هست
دلتنگ می شوم به هر چه نیست
چه خوب می شد
نبود هر چه که هست
بود هر چه که نیست
دلتنگی هایم را جایی، جا گذاشته ام
کجا؟ نمی دانم
فقط دلم دل دل می کند
خسته ست و افسرده
این روزها …. بی خیال
فقط سرم درد می کند … نشانه چیست ؟ مرگ
دوباره چسب خورده ترین قسمت سینه ام می شکند
جایی که تمام ساعت های سکوت سعی به جمع کردن آن داشته ام
تب می کند نگاه … می سوزد این دلم
قلبم چه بی کس است
دنیا
همین بس است
دلم برایت تنگ می شود
گرچه اینجا نیستی
هر جا می روم
یا هر کار می کنم
صورت تو را در خیال می بینم
و دلم برایت تنگ می شود
دلم برای همه چیز گفتن با تو تنگ می شود
دلم برای همه چیز نشان دادن به تو تنگ می شود
دلم برای چشم هایمان تنگ می شود که
پنهانی به هم دل می دادند
دلم برای نوازشت تنگ می شود
دلم برای هیجانی که با هم داشتیم تنگ می شود
دلم برای همه چیزهایی که با هم سهیم بودیم تنگ می شود
دلتنگی برای تو را دوست ندارم
احساس سرد و تنهایی است
کاش می توانستم با تو باشم
همین حالا
تا گرمای عشق ما
برف های زمستان را آب کند
اما چون نمی توانم
همین حالا با تو باشم
ناچارم به رویای زمانی که
دوباره با هم خواهیم بود
قانع باشم.
همیشه با تو
————— پی نوشت ————-
سر به هوا نیستــــم
امــــا
همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم
حال عجیبـــی ست
دیدن ِ همان آسمان که
شاید "تـــــو"
دقایقی پیش
به آن نگاه کـــرده ای…!!!
داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، اولین و بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد ،
خواندنی و جذاب !! پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید هرچند به کوتاهی
داستانهای دیگر نیست اما از همه زیبا تر است !!
حتما چند دقیقه وقت خودتان را به خواندن این داستان قشنگ بگذارید و لذت ببرید !!
” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از
لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک
کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .
تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن
را از قاب ذهنم بیرون کشید.
از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش
بود . همان قدر زیبا ،با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و …
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز
مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.
وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در
نظرم خیال انگیز مینمود.
به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .
اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از
رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.
ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.
محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در
وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر
روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.
هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی
اش میشد !
اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در
پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .
انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد
این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .
باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم
ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا
من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .
آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه
های من بود ؟!
بقیه مطالب در ادامه
??ادامه مطلب??
نگاهم رو به سمت تو
شبم آیینهی ماهه
دارم نزدیکتر میشم
یه کم تا آسمون راهه
به دستای نیاز من
نگاهی کن از اون بالا
من این آرامش محضو
به تو مدیونم این روزا
خدایا دوستت دارم
واسه هر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که
ازم حالمو پرسیدی
بازم چشمامو میبندم
که خوبیهاتو بشمارم
نمیتونم، فقط میگم
خدایا دوستت دارم
تو دیدی من خطا کردم
دلم گم شد، دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده
به آغوش تو برگردم
تو حتی از خودم بهتر
غریبیهامو میشناسی
نمیخوام چتر دنیا رو
که تو بارون احساسی
خدایا دوستت دارم
واسه هر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که
ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو میبندم
که خوبیهاتو بشمارم
نمیتونم، فقط میگم
خدایا دوستت دارم
من زندگیمو می فروشم٬ هر کی خریداره بیاد
چون که می خوام برم سفر٬قیمتش نیست خیلی زیاد
حراج کردم زندگیمو ٬ تا بتونم مرگ بخرم
دلم می خواد تنها برم٬ هیچی از این جا نبرم
من زندگیمو می فروشم٬ به یک دیدار به یک نگاه
هر کی خریداره بگه٬ آی مردم زندگی خواه
من زندگی رو نمی خوام٬ مرگ واسه من قشنگتره
گاهی میون بودنا٬ نبودن خیلی بهتره
دل بریدم از همه کس٬ از خودم و از همه چيز
دیرم شده باید برم٬ نباید این جا بمونم
من زندگیمو می فروشم٬ من زندگیمو می فروشم
مرگ داره می یاد سراغم٬ از دست داره می ره هوشم
دلم گرفته از زمین٬ می خوام برم تو آسمون
خداحافظ زمینی ها...سلام خدای مهربون... ...
†??'§ : آواره مرگ, آواره, مرگ, وب سایت رسمی آواره مرگ, بهنوش16 , بچه های دهرم, عاشقانه, عشق و نفرت , تنهایی عالن, ,
آهنگ جدید ,احساسی و بسیار زیبای مجید علیپور با نام بابا ندارم ...
(با صدایی شبیه صدای مجید خراطها)
†??'§ : Majid Alipour - Baba Nadraram,
??ادامه مطلب??
آدَمـ هـا کِـه "عـَوَضــ" می شَوَنـد ...
اَز "سَـلامـ" و "شَب بـِخیـر" گُـفتـَنِشانــ مـی شَوَد ایـن را فَهمیـد!
از "حـَرف هـا" وَ "نِـگاه هـا"؛
از گـودال هایِ ِ عَـمیقی کِـه بِیـن ِ تــُو وَخُـودشان می کـَنـنـد
وَ داخِل آن را پُـر از دَلیل مـی کُنـَند ...
از نردبان ِ موهایت که پایین می آیم،
در حیاط خلوت شانه هات ...
مهمانم کن به نوشیدن ِ یک فنجان
لبریز از شراب سرخ لبت !
و راهی ام کن ...
راه ِ زیادی نمانده
مقصد بعدی:
" ایستگاه اول قلب تو"
زخم زندگی ات منم
همه به زخم هایشان دستمال می بندند
تو
اما
به زخمت
دل بسته ای
گریه نکن بذا سر روی شونه هات بذارم
گریه نکن من که طاقت دیدن اشکو ندارم
حرفای تو می مونه توی قلب من همیشه
تقدیر ما بود بین ما دوتا جدایی باشه
گریه نکن گریه نکن
می میرم یه روزی اگه چشمای من دیگه تو رو نبینه
اشکاتو پاک کن ببین حال منو داره گریه م می گیره
گریه نکن می دونم برم از غم و غصه می میری
اشکاتو پاک کن می دونم توام از عشق خیری ندیدی
بیا عزیزم سرتو بالا نگه دار
راهی نمونده خدانگهدار
آخه عزیزم قسمت همینه
چشمای خیسم تو رو نبینه
می میرم یه روزی اگه چشمای من دیگه تو رو نبینه
اشکاتو پاک کن ببین حال منو داره گریه م می گیره
گریه نکن می دونم برم از غم و غصه می میری
اشکاتو پاک کن می دونم توام از عشق خیری ندیدی
هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد
†??'§ : آواره مرگ, بهنوش, باز هم بی کسی رو چاره کردیم, وب سایت رسمی آواره مرگ,
بین دستای من و تو، فاصله خیلی زیاده!
تو روی ابرا سواری، من روی زمین پیاده!
یادته به من می گفتی؟ اوج می گیریم توی پرواز
اما از دلم گذشتی، با غریبه خوندی آواز...
قطره قطره اشک های من، می چکید به روی سازم
وقتی که با سر می گفتی، نمی خوام باهات بسازم
حالا نیستی تا ببینی بی تو هر لحظه شکستم
توی این پیچ و خم راه بریدم خسته ی خسته ام
میون جاده ی تردید توی خلوت تو سیاهی
بی حضور عاشق تو، گم شدم تو این دو راهی
یه طرف پر از ستاره، میگن عاشق شو دوباره
چه کنم؟ دلم به جز تو هیچ کسی رو دوست نداره!
چند مسافر به شهری رسیدن و می خواستن مقداری سوغاتی و هدیه بخرند. باروبندیل و به یکی از همسفران سپردند و رفتن؛ همسفر آنجا نشست تا دوستان برگردند. کمی اون طرف تر بچه ها مشغول بازی و سروصدای زیادی به راه انداخته بودند. اما انگار مرد غرق در افکار خود بود. مدتی گذشت؛ از نشستن خسته شد خواست بلند شه و کمی قدم بزنه تکانی به خود داد، بچه ها خیال کردند که مرد از سرو صدای آنها ناراحت شده و می خواد اونا رو دعوا کنه پس پابه فرار گذاشتن...
وقتی مسافرا برگشتند چهره ناراحت و گرفته دوستشان توجه همه رو جلب کرد. وقتی علت و پرسیدن مرد با ناراحتی گفت: «هیچ! تا حالا که به این سن رسیدم هنوز بلندشدن از روی زمین و یاد نگرفتم!»
گاهی لطافت روح به جایی می رسه که کوچکترین آزار ناخواسته حتی در این اندازه بر دیگران روا نیست. وقتی ناگهان پاتو رو ترمز می ذاری ، باصدای خنده بلند دیگران و از خواب می پرونی، بی هوا حرفی میزنی که باعث رنجوندن کسی می شه ؛ تو قصد آزار کسی رو نداری اما با کمی احتیاط بیشتر می شه هم دیگران و ناراحت نکرد و هم مراقب لطافت روح خود بود.
الهی بمیرم اگه ببینم غم تو چشات و
الهی که باشه برای دل من تمومیه دردات
الهی بمیرم واسه اون نگاهت که اینقد نجیبه
الهی بمیرم واسه اشک چشماتکه خیلی غریبه
بمیرم الهی واسه تو واسه تو
، واسه تو که گریه کردی
تو که لحظه لحظه تموم غمارو با من سر می کردی
دیگه گریه بس کن بزا واسه من تمومه غماتو
بزار من بمیرم که تاغت ندارم ببینم چشاتو
بمیرم الهی...................................
پشت سرت به جای اشک یه کاسه آب می ریزم
حالا که رفتنی شدی سفر بخیر عزیزم
این آخرین خواهشمه مواظب خودت باش
اونی که جام و می گیره جوونی تو بزار پاش
اسم من و جلوش نیار، بهوونه ای نگیره
بهش بگو دوستت دارم بزار برات بمیره
عکس من و پاره بکن یه وقت اون و نبینه
خجالت از چشام نکش، که عاشقی همینه
یادته یادگاری نوشتی رو دیواری
که من و دوسم داری و تنهام نمی زاری
حالا می خوایی بری من و بزاری تنها
منم بدون تو می شم بی خیال دنیا
نکه گله کنم نه اصلا گله ی نیست
تو رو بدرقه می کنم با چشم های خیس
هر کسی واسه خودش یه خدایی داره
نه که نفرینت کنم نه این رسم روزگاره
که بی تو همدمم شده قلم و کاغذ
تنها چیزی که ازت دارم یه عکس پارست
اونم همدمی واسه این دل سادست
با اون خاطره هایی که واسم شیرین و تلخه
بهت میگم خداحافظ گرچه گفتنش سخت
دفتر خاطراتت و تو خلوتت بسوزون
یادت نره که کی بودی به دلت هم بفهمون
اگه یه روز من و دیدی به روت نیار که دیدی
حتی اگه صدات زدم به روت نیار شنیدی
کی گفته نفرین می کنم، غصه به تو حروومه
خوشبختی تو گل من، همیشه آرزومه
اشکی که بی صداست
پشتی که بی پناه است
دستی که بستر است
پایی که خسته است
حرفی که صادق است
شرمی که آشناست
دل را که عاشق است
دارایی من است
ارزانی شما...
دوستت دارم
کودکان گل فروش را می بینی !؟
مردان خانه به دوش
دخترکان تن فروش
مادران سیاه پوش
کاسبان دین فروش
محرابهای فرش پوش
زبانهای عشق فروش
انسانهای آدم فروش
همه را می بینی .... ؟!
می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد ... !!!
C†?êmê§ |