ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر كه هنوز بعد صد ها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبي پر از مهر به ما مي خندد
يا زميني را كه دلش از سردي شب هاي خزان
نه شكست و نه گرفت
بلكه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد كشيد
و در آغاز بهار دشتي از ياس سپيد زير پاهامان ريخت
تا بگويد كه هنوز پر از امنيت و احساس خداست
??ادامه مطلب??
امشب دلم گرفته است
می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
از ابرهای تیره ای که با نسیم خیانت به آسمان دلم آوردی
می خواهم گریه کنم اما نمی توانم ...
می خواهم تو را به یاد بیاورم ...
و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم
اما افسوس ... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند ! ...
می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی رو
به یاد بیاورم ... اما افسوس ...
آخرین نگاه تلخ و سرد تو نمی گذارد ! ...
می خواهم اولین دقایق با تو بودن را
به یاد بیاورم ... اما افسوس ...
می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
اما نه! دلم نمی آید .....
مي بوسمت ميگي خداحافظ
اين قصه از اينجا شروع مي شه
من بغض كردم تو چشات خيسه
دسته دوتامون داره رو مي شه
تو سمت روياي خودت مي ري
مي ري و من چشام و مي بندم
ما خواستيم از هم جدا باشيم
پس من چرا با گريه مي خندم
مي بينمت ميري ولي ميري نمي بيني
مي بوسمت از من ولي دستات و مي گیري
مي بينمت مي ري ولي مي ري نمي بيني
مي بوسمت از من ولي دستات و مي گیري
چقد تنهايي بده بگو حال تو ام اينه
اگه اين عشق كشته شه پاي تو ام گيره
قول داده بودم به مرور زمان خوب شم
يكم انصاف داشته باش نذار خورد شم
ببين شايد الان بگي تقصيره ما نيست
اين داستانه عشقه تو تقويم تاريخ
ولي مگه مي شه اين همه خاطره رو گور كرد
و بعد نشست فقط فاتحه اش رو خوند
نه نميتونم توي كتم نميره
مگه مي شه عشق يك شبه عقب بشينه
بدون خاليه جات تا كه تو پرش كني
واسه آدمي كه يك عمر تو بتش بودي
من كه هر كاري كردم كه نري يه وقت نه
نميدونم چرا يهو زدي به هم من
عاشقتم اينو انكار نكن
مثه فيلمي كه هيچ وقت اكران نشد
تو فكر مي كردي بدون من
دلشوره از دنياي ما ميره
اينجا يكي همدرد من مي شه
اونجا يكي دستات و مي گيره
گفتي كه مي توني بري اما
بغض تو دستات و برام رو كرد
ما هر دو از رفتن پشيمونيم
جون دوتامون زودتر برگرد
جون دوتامون...
مي بينمت ميري ولي ميري نمي بيني
مي بوسمت از من ولي دستاتو ميگري
مي بينمت ميري ولي ميري نمي بيني
مي بوسمت از من ولي دستاتو ميگري
آسون وداع کردم باهات، با اینکه می مردم برات
کاشکی نمی ذاشتم بری، کاشکی می افتادم به پات
خواستم بگم ترکم نکن، پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیم و تو، چشمای بارونیم ببین
هر شب با کلی اشتیاق، زل می زدم به آسمون
فرصت نمونده واسه ی، ابراز احساس جنون
رفتی و من تنها شدم، با این غم نا مهربون
هرجا پی ات گشتم ولی، هیچ جا نبود از تو نشون
دل خوش به این بودم تو هم، گاهی کنار پنجره
ماه و تماشا می کنی، با کولی باری خاطره
هر شب با کلی اشتیاق، زل می زدم به آسمون
فرصت نمونده واسه ی، ابراز احساس جنون
تو بشو ساحل قلبم
من می شم ماهی مرده
تا بگن به عشق ساحل، لب دریا جون سپرده....
هرلحظه بهانه ی تو را میگیرم، هر ثانیه با نبودنت درگیرم،
حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی، من یک طرفه برای تو میمیرم
ننال برگ عزیز! که تو محکوم به بادی . . .
ومن محکوم به تنهایی . . . وپاییز پایان مشترک ماست!!!
†??'§ : آواره مرگ , بازهم بی کسی رو چاره کردیم,
شیوه ی دلبری و ناز،اگر سوخت مرا
غمزه ی چشم سیاه تو بیاموخت مرا
صف مژگان همه آراستی از جانب دل
خم ابروی کمان تو سپر دوخت مرا
سر فرو برده چو شمعی به گریبان بودم
شعله ی سرکش عشق تو بر افروخت مرا
من که پر میزد از آهم،غم هستی به فلک
آهی از سینه برآوردی و پر سوخت مرا
خط و خال و خط و ابروی تو ای مونس جان
ز تماشای جهان،راه نظر دوخت مرا
دل غم دیده به سرپنجه ی سیمین تو بود
لب لعل تو غزلهای تر آموخت مرا
†??'§ : آواره مرگ ,
خدایا عذر می خواهم از این که بخود اجازه می دهم که با تو راز و نیاز کنم عذر می خواهم که ادعا های زیاد دارم در مقابل تو اظهار وجود می کنم در حالی که خوب میدانم وجود من ضائیده ی اراده من نیست و بدون خواسته ی تو هیچ و پوچم, عجیب آنکه از خود می گویم منم می زنم خواهش دارم و آرزو می کنم خدایا... تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم تو مرا آه کردی که از سینه ی بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم تو مرا فریاد کردی که کلمه ی حق را هر چه رسا تر برابره جباران اعلام نمایم تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی تو مرا به آتش عشق سوختی تو مرا در توفان حوادث پرداختی, در کوره ی غم و درد گداختی تو مرا در دریای مصیبتو بلا غرق کردی و در کویره فقر و هرمان و تنهائی سوزاندی.
??ادامه مطلب??
یعنی من باید بگم یه دختر که پاش یخ زده داره با لوله اگزوز پاهاش و گرم می کنه؟
نه لازم نیست... تو خودت می بینی و می فهمی...! و این است عدالت! آقا کجایی؟
†??'§ : آواره مرگ , بازهم بی کسی رو چاره کردیم, بهنوش16, بهنوش , دهرم, وب سایت رسمی آواره مرگ ,
روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند.
و من دزد مال او هستم، نه دزد دین.
اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت ؛
آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است...
فکر کنی خدایا اونم خوابیده یا که بیداره؟!
شده بی خوابی بگیری صد هزارتا نقشه
دنبال بهونه باشی که اون و فردا ببینی
شده شب که سر می زاری آرزو کنی بمیری
دم دم های صبح که میشه نفرینات و پس بگیری
شده با خاطره ی من جلوی آینه بشینی
گر بگیره تن لبهات جای دستام و ببینی
لای لای لای لای لای لای لای لای
لای لای لای لای لای لای لای لای
لای لای لای لای لای لای لای لای
لای لای لای لای لای لای لای لای
آرزومه تو بیداری سرت رو رو شونه ی من
زیر بارون توی پاییز خنده ی تو گریه ی من
دوس دارم وانشه چشمام توخوابم که پامی زاری
حتی خوابتم قشنگه چه برسه به بیداری
دوس دارم وانشه چشمام توخوابم که پامی زاری
حتی خوابتم قشنگه چه برسه به بیداری
موهایت سیاست مداران قابلی هستند
دست به سر که می بری، دست به سر می کنی
من و رو سری ات حزب باد می شویم!
می دانم سنگریزه های آن دریاچه/ خیلی به پاهایت می آیند...
اما چقدر روسریت را به آسمان تعارف می کنی
که باد را دلتنگ کنی ؟!
ما / سلیمان هیچ خدایی نیستیم
که این فرش از زمین بلند شود!
بطری بطری چشم هایت را / ریختی به انتظار اقیانوس...
و نشنیده گرفتی
سینه ی بیابان ها / آرامگاه چشم هاییست
که کشتی کشتی / و بطری بطری
به آب زدند و / به خواب رفتند...
آنقدر سنگ به خیالمان بستیم
که حتی خوابهایمان سنگین شده است...
بیا برویم...
باد را / لای موهایت بپیچ.....
و چشم هایمان را پشت آرزوهایت پناه بده...
برویم پیاله پیاله / زمان را / در ماه خالی کنیم....
بعد / روی همین فرش / ریلی پهن کنیم....
انتهای بهار را
به ابتدایش گره بزنیم....
و
تمام عمر
دور خودمان بچرخیم.....
اي همه آرامشم از تو پريشانت نبينم
چون شب خاكستري سر در گريبانت نبينم
اي تو در چشمان من يك پنجره لبخند شادي
همچو ابر سوگوار اين گونه گريانت نبينم
اي پر از شوق رهايي رفته تا اوج ستاره
در ميان كوچه ها افتان و خيزانت نبينم
مرغك عاشق كجا شد شور آواز قشنگت
در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبينم
تكيه كن بر شانه ام اي شاخه نيلوفرينم
تا غم بي تكيه گاهي را به چشمانت نبينم
قصه دلتنگيت را خوب من بگزار و بگذر
گريه ي درياچه ها را تا به دامانت نبينم
كاشكي قسمت كني غم هاي خود را با دل من
تا كه سيل اشك را زين بيش مهمانت نبينم
تكيه كن بر شانه ام اي شاخه نيلوفرينم
تا غم بي تكيه گاهي را به چشمانت نبينم
شیوه ی دلبری و ناز،اگر سوخت مرا
غمزه ی چشم سیاه تو بیاموخت مرا
صف مژگان همه آراستی از جانب دل
خم ابروی کمان تو سپر دوخت مرا
سر فرو برده چو شمعی به گریبان بودم
شعله ی سرکش عشق تو بر افروخت مرا
من که پر میزد از آهم،غم هستی به فلک
آهی از سینه برآوردی و پر سوخت مرا
خط و خال و خط و ابروی تو ای مونس جان
ز تماشای جهان،راه نظر دوخت مرا
دل غم دیده به سرپنجه ی سیمین تو بود
لب لعل تو غزلهای تر آموخت مرا
محبتت را میگذارند پای احتیاجت،
صداقتت را میگذارند پای سادگیت،
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،
... و وفاداریت را پای بی کسیت،
و آنقدر تکرار میکنند که خودت
باورت میشود که تنهایی و بیکـس و محتاج.
یكی می پرسد : اندوه تو از چیست ؟
سبب ساز سكوت مبهمت كیست ؟
برایش صادقانه می نویسم: برای آنكه باید باشد و نیست...
✔ آهــــاے آدم هــــا (!)
مـــــرا ڪہ هـیـچ مـقـصـدے بـه نـامـم
و هـیـچ چـشـمـے در انـتـظـارم نـیـسـت را
بـبـخـشـیـد /.
ڪہ بـا بـودنـم تـرافـیـڪ ڪـــرده ام ×
از چی بگــــم برات ؟ شاید قصه دوس داری / قصهء امتحان تو دانشــگاهِ روستایی
اگه قصه تلخه ، مثه چایی تو استکانِ / بد ترین جای دنیا ، سالنِ امتحانِ
که نشستند مثه بُــز و هی میگن کاشکی / یه مراقبِ خوب جای این لجن داشتیم
رضا برگـشــت ، از بغلی جوابِ گرفت / یهو مراقب پرید روش تقلبو گرفت
اون مراقـبِ بد ، با داد و فریاد گفــت / زود برو بیرون ، ولـی دَرَم قفل بود …
بدبخــــت شدم ، تقلبُ گرفت ازم ایـــــزد / ای کاش جای گرفتنش، یکم منو میزد
اون دانشجو مُـــرد ، در راه کلاسـی که / مراقبـش دل نداره ، مثـه پلاسـتیکه
اصَـن سیـنگل میخواد، دفتـرو کتابُ ببـنده / دیگه درس نمیخونه، میگه مدرک کیـلو چنده
از چی بگـــــــــم؟ استادی که خیلی خوشگله / یا جوابِ ســؤالی که خیلی مشگله؟
یا اون مراقـب که تقـلـبُ هی کِــــــش بده / دم میخواد با خوار مادرش وفقش بده
هی گفت جاتُ عــوض کنُ من حوصله کــردم / تـــو سالن امتحانات یه مُدلِ برده ام
یـهـو دیـدی برگـهء امتــحانُ ذره ذره کــردمُ / کارِ خودمــو خودشــو یه سَــــره کردم
تمام سهم من از تو همینه شب های بی تو سرد و تباهی
رسیدی دیدمت اما نموندی گُمت کردم چقد آسون چقد زود
چقدر سخته چقدر دیره کجایی ؟ ببین دنیام چه دلگیره کجایی؟
حقیقت داره تو دوری ولی خب خیالم با تو درگیره کجایی؟؟؟؟
از قصه هامون غصه ام میگیره ، میری و زوده میای و دیره
هر روز دل من بیشتر میسوزه یروز زیاده دنیا دو روزه
همیشه یاد تو دور و برم بود خیالت بالش زیر سرم بود
همینکه بی خبر از تو نباشم از اول آرزوی آخرم بود
یه عمر با منه این زخمه تازه نترسونم نگو قصه اش درازه
نمیترسم نمیزارم نمیشه نمیتونی نباشی بی اجازه
نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده نمیتونی بفهمی نیستی که ببینی اه این خیلی بد خیلی سخته !!!!!
آسمونم عین من بغض کرده ولی نمیتونه بباره خدایا اجازه بده بباره ؟؟؟؟ بوی نم میاد ولی بارون نمیاد خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایا بزار این بغض بترکه ........
†??'§ : آواره مرگ - دهرم - بهنوش 16-دهرم, عکس دوستان آواه مرگ, تبادل لینک, جواد 13 , بچه های 16, زکس 45, تنهایی , عاشقانه, بی کس و کار,
پایان ترا باید از آغاز گریست
رفتی و دل ساده دلم باز گریست
خاموش ترین پرنده عشق که بود؟
دل بود که با یک دهن آواز گریست
با یاد تو این قناری زخمی عشق
پرپر زد و در حسرت پرواز گریست
از گوشه ی راز عشق رمزی بشنو
سوزی است در این گوشه کز آن ساز گریست
تا قصه عشق تو ب ه پایا ن نرسد
پایان ترا باید از آغاز گریست
باز این هق هق لعنتی اومد سراغم....
باز باید از بین اشکام حروف لعنتیو پیدا کنمو تبدیلشون کنم به جملاتی که بعدها از خوندنشون هم وحشت دارم....
باز باید تحمل کنم....
سوزش عجیبی که تو چشمام دارمو بهانه اش همیشه گردو غبار تو خونه است....
باز باید تحمل کنم....
لرزش عجیبی که ناخواسته تو بند بند وجودم حس میکنمو بهانش همیشه سرمای خونه است....
باز باید تحمل کنم.....
اما این تحمل تا کجا ادامه داره؟؟؟؟.....
اون یه نفر برگشته و دارم لحظه شماری میکنم که ببینمش.....
اون یه نفر برگشته و دارم لحظه شماری میکنم برای حرف زدن باهاش....
فقط اونه که حرفهامو میفهمه....
فقط اونه که معنی واقعی تمام چیزهایی که دارم تحمل میکنمو متوجه میشه....
فقط اونه که....
این چند روز اصلا روبراه نبودم....
همه اش به فکر هیچی بودم....
آره...
واقعا داشتم به هیچی فکر میکردم....
ساعتها به گلهای روی فرش اتاقم خیره میموندمو وقتی با صدای یه چیزی از جا میپریدم تازه میفهمیدم به هیچ چیزی فکر نکردم....
ساعتها با خودم حرف میزدم بدون اینکه حتی یک کلمه از حرفهامو یادم بیاد....
این چند روزه بیقرار بیقرار بودم....
تو خونه بند نمیشدم...
از خونه اون... به خونمون...
گاهی حتی .....
امروز عصر به نیت رفتن به خونه اون...از خونه زدم بیرون....
انقدر غرق فکر بودم که نفهمیدم کجام...
یهو خودمو جلوی در خونه خودمون دیدم....
دو ساعت تمام داشتم دور خودم میچرخیدم....
آه....
نمیدونم چه به روز خودم آوردم....
نمیدونم با خودم چه کردم...
همه ی اینهارو دارم تحمل میکنم ....
اما به جایی نمیرسم...
به جایی نمیرسم...
خسته شدم...
میخوام برم به یه خواب ابدی....
دلم میخواد برای همیشه بخوابم....
انقدر که خستگی تمام این دردها از تنم بیرون بره....
انقدر که دیگه چیزی برای غصه خوردن نداشته باشم....
انقدر که دیگه چیزی برای تحمل کردن وجود نداشته باشه...
کاش میشد....
†??'§ : آواره مرگ,
صدای قل قل آب یادش انداخت که بایستی چای دم کند. آدم کم حواسی نبود. از وقتی که صبح تا شبش را در دانشگاه میگذراند دیگر کم پیش می امد که آن بیرون خیلی روی چیزی تمرکز کند. آخر همه تمرکزش را در دانشگاه جا میگذاشت. حالش بهم میخورد از ان همه تمرکز و دقت که روی تنش های یک تکه فلز سرد صرف می شد. دوست داشت که بیرون از آن محیط سخت و نکبت برای خودش رها باشد . نه به چیزی و نه به کسی اهمیت چندانی ندهد. برای همین بود که ماهها تنها ول میچرخید. قبلن دختری در زندگیاش بود. در هر برهه ای بنا به مناسبت های مختلف با آدمهایی صمیمی تر می شد. اما حالا وقت لاقیدی بود. نه نگران قرارش بود نه نگران کادوی تولد و هزار تا کوفت و زهرمار که تک تک سلول های خاکستری اش را خفه می کرد. بهترین مدل مو را هم همان روزها کشف کرده بود. موهایش را هر روز صبح آب و شانه می کرد و عین عنترهای آمازون ولنگ و واز و ملنگ در خیابان قدم بر می داشت. عطر را هنوز می زد . اخر خودش پشت دختران معطر که راه می رفت لذت می برد از آن همه بوی خوش. بدون این که صورت آنها را ببیند، بی هیچ آشنایی، نسیه عاشق عطرشان می شد. بعد از هر کام آخر سیگار، سیگارش را از پنجره پرت می کرد و این به نظرش خیلی بهتر از این بود که طی مراسمی آیینی سیگار را در ظرفی محقر مچاله کند. دیگر جعبه های خالی سیگارش را مرتب و منظم نگه نمی داشت. همه شان را روانه سطل اشغال می کرد. سطل اشغال را خیلی دوست می داشت اخر برای همه اهالی نفهم شهر جا داشت. حیف که خودشان شعورشان نمی رسید که اخر شب ها به جای خانه بروند درون سطل اشغال و خودشان درشان را بگذارند. لبخند و اخم و غم و شادی همه جنبنده های دور برش برایش کوچکترین اهمیتی نداشت. گدایی محبت نمی کرد و در حق کسی بیش از حقش خوبی نمی کرد. راحت و اسوده زندگی می کرد و هر کار نکرده را که قبلن توی فرق سر خودش می کوبید دیوانه وار دوست می داشت. گویی وسط صحرای عرب زندگی می کند و قرار نیست که جواب گوی کسی باشد. یک شب اسوده و مطمئن به خوابی عمیق رفت. از خواب که پرید ساعت را نگاه کرد. لباس هایش را به سرعت پوشید و به سمت دانشگاه رفت. نسیم روزمرگی اول هفته سخت ازارش می داد.
†??'§ : Avarehmarg, آواره مرگ,
دلم تنگه براي گريه كردن
کجاست مادر کجاست گهواره من
همون گهواره اي كه خاطرم نيست
همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده قصه
همیشه دختر فقیرو می خواست
همون شهری که قد خود من بود
از این دنیا ولی خیلی بزرگتر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد
نه من گم می شدم نه یک کبوتر
دلم تنگه براي گريه كردن
کجاست مادر کجاست گهواره من
نگو بزرگ شدی ، نگو كه تلخه
نگو گريه ديگه بهت نمياد
بيا منو ببر نوازشم كن
دلم آغوش بی دغدغه مي خواد
تو اين بستر پائيزي مسموم
كه هرچي نفس سبزه بريده
نمي دونه كسي چه سخته موندن
مثل برگ روي شاخه ی تكيده
ببين شكوفه دلبستگي هام
چقدر آسون تو ذهن باد ميمره
كجاست اون دست نوراني و موجز
بگو بيادودستامو بگيره
كجاست مريم ناجي ،مريم پاك
چرابه ياد اين شكسته تن نيست
تو رگبارهراس و بي پناهي
چرا دامن سبزش چتر من نيست
دلم تنگه براي گريه كردن
كجاست مادر كجاست گهواره من
تحمل کردن قشنگه
اگه قرار باشه یه روزی به تو برسم
انتظار آسونه
اگر قرار باشه دوباره تو رو ببینم
زندگی شیرینه
اگه قرار باشه دستاتو تو دستام بگیرم
مشکلات حل میشه
اگه قرار باشه روزی به پات بمیرم
اشکهام به لبخند تبدیل میشه
اگه یه بار ببوسمت
و لبخندهام دوباره به اشک
فقط اگه ببینم خیال رفتن داری
اما بدون دوستت دارم
از پشت این همه فاصله
از پشت این همه حرف
دوستت دارم تا بی نهایت عشقم
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گرچه در خویش شکستیم صدایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گرشکستیم زغفلت من ومایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم یادمان باشد اگرحال خوشی دست بداد جز برای فرج یار دعایی نکنیم
من چشمهایم را نمیفروشم، به لبخند سیاه شیاطینی که آن را بازیچه ی لذتهایشان کنند... من ناز صدایم را نمیفرمشم، تا نازکش توجه ابلیسان شود... من گل فروش نیستم تا گران مایه، گل وجودم را به سیاهی و پوچی بفروشم... این دنیا تلخ یا تنگ باشد. تیره باشد. سراسر رنج باشد. من هرگز سیاه نمیشوم. حتی اگر تمام دنیا تاریک تر از این شود که اکنون هست.
یک سلام آشنا
یک نگاه بی تمنا یک نظر یک سخن . یک ترانه یک غزل قدر یک لبخند زیبا قدر یک لبخند کوتاه یاد من باش.
........♥#########♥ .....♥#############♥ ...♥###############♥ ..♥#################♥..................♥###♥ ..♥##################♥..........♥#########♥ ....♥#################♥......♥#############♥ .......♥################♥..♥###############♥ .........♥################♥################♥ ...........♥###############################♥ ..............♥############################♥ ................♥#########################♥ ..................♥######################♥ ....................♥###################♥ ......................♥#################♥ ........................♥##############♥ ...........................♥###########♥ .............................♥#########♥ ...............................♥#######♥ .................................♥#####♥ ...................................♥###♥ .....................................♥#♥ .......................................♥ .......................................♥ .....................................♥ ...................................♥ .................................♥ ..............................♥ ............................♥ .........................♥ ......................♥ ..................♥ .............♥ .........♥ ......♥ ....♥ ......♥......................♥...♥ ..........♥.............♥............♥ ..............♥.....♥...................♥ ...................♥.....................♥ ................♥......♥..............♥ ..............♥.............♥....♥ .............♥ ...........♥ ..........♥ .........♥ .........♥ ..........♥ ..............♥ ...................♥ ..........................♥ ...............................♥ .................................♥ .................................♥ ..............................♥ .........................♥ ..................♥ .............♥ .....♥ ...♥ |
ميدوني تنهايي يعني چي؟ تنهايي يعني ذهنم پر از توست و خالي از ديگران اما كنارم.... خالي از توست و پر از ديگران...
چیزه زیادی نمی خواهم.....
فقط کمی گوش دهی.......
اندکی درک کنی.....
و با دلم این جمله بگویی.....
آرام باش..... من کنارتم......
خدایا باور افسردگان را , چون بهاران , زندگانی ده و روح خستگان را هم , خروشی جاودانی ده کویر قلب تنهایان , به مهری آبیاری کن به کوی بی کسان, یک مهربانی , آشنایی را , تو راهی کن هر آن کس را که با هجر عزیزی امتحان کردی به یاد خاطراتش , عاشقانه زندگی کردن , تلافی کن بکوبان با سر انگشتان مهری , کوبه ی در های غربت را بسوزان ریشه های سرد نفرت را حبیبا , سال نو را , سال نور و عاشقی فرما بزرگا , زندگی کردن , نشانم ده و راه و رسم دل دادن , ستاندن , پیش پایم نه به کامم لذت با هم نشستن , مهر ورزیدن عنایت کن فهیم ارزش هر لحظه ام گردان بدانم خنده در آیینه , بس زیباست بفهمم بغض در آدینه , دست ماست بخوانم با قناری ها , خدا اینجاست بجویم من خدایم , چون که حق زیباست عزیزا هفت سین عیدمان را سایه سار سبز سیمای سحرخیزان سرو اندیش ساعی , مرحمت فرما خدایا باور تغییر را این کیمیا درس بهاران راه در اعماق قلوبت یخ زده ؛ گرم و شکوفا کن تو خار هر کدورت را به گلبرگ گذشتی , بی اثر گردان چکاوک را تو یاری کن به آوازی , دل همسایه مان را , شاد گرداند شقایق را که دشت لخت و عریان , شعله پوشاند به خوشبختی , نشان کوچه ی بن بست ما را ده نشان مردم این شهر را , یاد بهار آور خدایا , در طلوع سال نو آغاز راه سبز فردا ها تو قلب هر مسافر را , به نور معرفت آگه به رمز و راز زیبای سفر فرما بفهمان زندگی بی عشق , نا زیباست که قدر لحظه ها در لحظه , نا پیداست
برای دیدن عکس در انذازه واقعی بر روی ان کلیک کنید
†??'§ : آواره مرگ, KiNg Of Behnoosh, بازهم بی کسی رو چاره کردیم,
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشقپسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت ووقتی لبخند می زد، چشمانشبه باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی ازدانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبختعروس و دامادچشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حالورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمامپس اندازشدر آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخرلبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای مننگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
†??'§ : آواره مرگ , بهنوش16 , بازهم بی کسی رو چاره کردیم,
پیش از آنی که با غزل آیی، دفترم شوره زار ماتم بود کنج آیینهام نمیخندید برق سوسوی کوکب بختم تا رسیدی خدا تبسم کرد، با عبور تو کوچه پیدا شد محو شب مانده بودم و مبهوت از خیالی که با تو زیبا شد بین عقل و جنون غزل رویید، شانه در شانه، خستگی خوابید چشمهایت مرا صدا میکرد، روح من سر به زیر میانداخت ماه؛ بین من و تو قسمت شد، عشق از روی سادگی خندید
ماه برکوی دل نمیتابید، خانه ام انتهای عالم بود
بیسحرگاه خنده خیست، باغ بیباغ، قحط شبنم بود
قبل از آنی که بگذری از دل، عطر در انحصار مریم بود
قد کشیدی از عمق احساسم، لرز قلبم چو شانه بم بود
دست عشقت چه قدرتی دارد، کارد آن سوی استخوانم بود
رد شدم آزمون جرات را، درصد عشقبازیام کم بود
جای انگشتهای حوا ماند روی سیبی که دست آدم بود
می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد
در دایره حضورش تو را به من نشان دهد
می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم
هر وقت دلم هوای تو را کرد
عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند
می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم
که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند
دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد
می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند
پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند
عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند....
خیره شدم به اون روزا به خاطرات خوبو بد
غصه نخور دلم آخه از تو خطایی سر نزد
آهای غریب بی وفا ببین چی آوردی سرم
چطور میتونم عشقتو این روزا از یاد ببرم
نگفتی از چی دلخوری دلت بهونه گیر شده
نگفتی با کی دم خوری چشم تو از من سیر شده
شبا خیال عشقی پاک رفیق رویای منه
یه ذره شبیه تو نیست اون همه دنیای منه
غریبه آهای غریبه بی وفایی
دلم پره ازت خدایی
چی دارم از تو جز جدایی
دیگه نمیشناسی منو قلب تو مال مردمه
اینکه میگم عاشقتم برای بار چندمه؟
دوست نداری دعا کنم یه روز به بن بست بخوری
از یکی بدتر از خودت یه روزی رو دست بخوری
راهتو کج کردی برو بی مهری اعلاج توئه
هر کی که مهربونی کرد فکر نکن محتاج توئه
گوشه ی خاطراتتم یادی ازم نکن برو
میری تو از شرم چشام سرتو خم نکن برو
†??'§ : آواره مرگ , بهنوش , بازهم بی کسی رو چاره کردیم,
آئینه دار ام ابیها صبور باش
زینب در این دو روزهی دنیا صبور باش
دنیا اسیر درد و غم بی ملالی است
در این سکوت سرد تماشا صبور باش
بابا که نیست هر چه دلت خواست گریه کن
اما کنار غربت بابا صبور باش
این روزهای غرق محن با برادرت
یا صحبتی ز کوچه مکن یا صبور باش
حرفی نزن ز پهلوی زخمی مادرت
در این غروب عاطفه تنها صبور باش
کار من از طبیب و مداوا گذشته است
انگار رفتنی شده زهرا صبور باش
گاهی دلت بهانهی مادر که می کند
بر سر بگیر چادر من را صبور باش
امروز تازه اول راهست دخترم
فردا که پر کشیدم از اینجا صبور باش
یک روز می روی به بیابان کربلا
بر تل بیقراری و غمها صبور باش
خورشید خون گرفتهی من پیش چشم تو
بر روی نیزه می رود اما صبور باش
بر حنجر بریده بزن بوسه جای من
اما به خاطر دل زهرا صبور باش
این آخرین وصیت مادر به زینب است
تا جان به پای مکتب مولا صبور باش
از کربلا به بعد علم روی دوش توست
روح حماسه! زینب کبری! صبور باش
"یوسف رحیمی"
خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار
حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار
انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن
اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار
با تار و پود این شب باید غزل ببافم
وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار
دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست
بار ترانه ها را از دوش عشق بردار
بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم
دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار
وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد
پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار
شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود
کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار
از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس
از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار
اشکامو هدیه میکنم
به جاده جداییمون
به التماس آخرم
دو واژه ی "نرو" "بمون"
اشکامو هدیه میکنم
به رفتنت بدون من
به تلخی این واقعه
حادثه جدا شدن
اشکامو هدیه میکنم
به قاب عکس روبروم
قطره به قطره میچکم
تا بشکنه بغض تو گلوم
حس میکنم بی اختیار
این همه عکس و یادگار
حریف رفتنت نشن
میری به رسم روزگار
اشکامو هدیه میکنم
به این ترانه، این صدا
به این که تو اول راه
قصه رسید به انتها
حس میکنم بی اختیار
این همه عکس و یادگار
حریف رفتنت نشن
میری میری به رسم روزگار
C†?êmê§ |